امشب که میری عزاداری یا فردا واسه من هم دعا کن راستی به آقای
سلوکی و آقای پیوندی هم بگو واسمون دعا کنند که بطلبه ما هم بریم
خوشا به سعادتشون الهی به سلامت برگردن و همه زائرهایی که رفتن
به سلامتی باز گردند و هیچ مشکلی واسشون پیش نیاد منم عموجانم
سپاهی هست ده روزی هست رفته از طرف سپاه و پدر و مادر شوهر
خواهرم هم رفتن یک ماهه هستن اونجا آنقدر شوهر خواهر م از دستشون
عصبانی هست که نگو میگه یک هفته بسه امام حسین نگفته امام حسین
گفته راهش رو هم باید ادامه بدیم آخه پارسال هم رفتند اوایل که رفته بودن
که اصلا شوهر خواهرم زنگ بهشون نمیزد دیگه خواهرم همش زنگ میزد
احوالشان را می پرسید شوهر خواهرم گفته اگه امسال بطلبه ما هم بریم
یا قبل عید یا بعد از چهل و هشتم اگه قسمت شد من که هنوز به تو
نرسیدم و عشقمون لااقل شاید کربلا رفتم این گره باز شد یا هم
شاید شهید شدم و اون دنیا به تو و عشق رسیدم بگذریم گله ای نیست
راستی عشق من چقدر فعال شدی و تند تند پست میذاری عزیزم
چقدر عکس جالبی گذاشتی فکر کنم تو هم هوس کربلا کردی بدجور
اما می ترسی منم قبلا می ترسیدم ولی از پارسال که دختر عمه ام
واسم خواب دید که رفتم کربلا یک حس خیلی خوبی دارم که نگو
امیدوارم امسال بتونم برم و لایق رفتن به اونجا رو داشته باشم
شاید هم دو تایی با هم رفتیم شوخی ام بی مزه بود می دونم
ولی چه میشه گفت عشق است عشق عشق عشق کاری هم نمیشه کرد
بهم نخندی که این روزها خیلی بی قرار توام خیلی خیلی خیلی
راستی این محرم و صفر هر روز نذر کرده بودم واسه خودم زیارت
عاشورا بخونم واسه تو هم می خونم هر روز میخواستم برم به نیتت
حرم گفتم بذار این زوارها برن حق اونها هست بعد دوشنبه برم واست
حرم راستی کارهات خوب پیش میره امیدوارم امسال هم مثل همیشه
موفق بشی و همون چیزی که دلت میخواد بشه منم واست دعا می کنم
الهی آمین مواظب خودت باش عشق جانم
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,